سه شنبه ۲۹ دی ۹۴
من واقعا تو حوزه دنبال چی بودم.. چرا رفتم حوزه؟..
گفتم که یادم نیس اصلا چطوری با شهید علی خلیلی و شهید حسین صحرایی اشنا شدم..
ولی تحقیقاتم درباره حوزه از همون موقع ها بود که شروع شد..
مهر پارسال بود.. یه وب زدم به اسم نوکرشهدا.. اون موقع تصمیم داشتم بیشتر درباره این شهدای طلبه تحقیق کنم و پستام راجع به اونا باشه..
بعد از یه مدت نمیدونم اصلا چی شد شاید دوست شهیدم کار خودشو کرده بود..
به سرم زده بود که برم حوزه.. ولی من که هیچ وقت از حوزه خوشم نمیومد..
از وقتی به دنیا اومدم.. اولین کلماتی رو که شنیدم درباره جنگ بود و شهدا..
من تو یه خانواده ای چشممو باز کرده بودم که کم کمش 20 نفر شهید داشت..
از همون اول یاد گرفته بودم طوری زندگی کنم که پشت سر خانوادم حرف نباشه..
مشکل اصلی من باخانوماس.. یعنی از طلبه های خواهر خوشم نمی اومد
انصافا برادرایی که میشناختم عالی بودن.. هم از نظر علمی.. هم از نظر اعتقادی و عملی..
دو دل بودم.. دلم میخواست یه کاری کنم.. یه کاری برای دینم.. ولی این چیزا مانع میشد..
تبلیغاتی که علیه اسلام صورت میگیره واقعا ملموسه..
خسته شدم از این همه بی بند و باری..
رفته بودم سایت یه طلبه.. این کار هر روزم بود.. کنار وب یه چیزی دیدم.. طلبه سرباز امام زمان..
من تا حالا اینو نشنیده بودم..
همه چی دست به دست هم داده بود منو بکشه تو این راه.. مثل عکس بالا.. مثل سربازی اقا..
هر روز علاقم بیشتر میشد.. ولی یه روز دیگه تصمیمم جدی شد..
اون کلیپ صوتی که گوش دادم.. کلمه به کلمه حرفاش خاطرمه.. کافی بود؛برای راضی کردن مامانم که تقریبا مخالف بود
وقتی خانواده موافقتشونو اعلام کردن.. از دوستم شنیدم تو سایت دیده تا پانزدهم ماه وقت داشتیم برای ثبت نام..
ناامید شدم.. اخه هجدهم بود..
ولی پیش خودم فک کردم ضرری نداره یه سری به سایت بزنم.. وقتی رفتم تو سایت کلی گشتم تا تمدید مهلت ثبت نام رو پیدا کردم..
نباید دست دست میکردم.. اخه اگه والدین میفهمیدن مهلتش تموم شده کارم ساخته بود..
زودی ثبت نام کردم و رفتم به مامان اطلاع دادم..
خداروشکر مصاحبه رو قبول شدم..
معصومه جان جوابتو تونستم بدم یا نه؟.. اگه سوالی بود درخدمتم..