دوشنبه ۲۸ دی ۹۴
وای.. اون روز که برف میومد کلاسمون سرده سرد بود..
به صمیمی ترین دوستام گفتم من تبلت همرامه.. میخواین بریم یه چند تا عکس بگیریم.. اونا هم از خدا خواسته قبول کردن..
در حیاطو که باز کردیم استادمون(قابل توجه بعضی ها: استادامون همشون اقا هستن) جلو در تو حیاط بود..
دخترا گفتن بیاین نریم.. ولی من گفتم ما به ایشون کاری نداریم.. میخوایم بریم حیاط پشتی چند تا عکس بگیریم..
از جلو استادمون که تقریبا 8 سال فقط از من بزرگتره و 7 سال از دوستام رد شدیم..
رفتیم حیاط پشتی و چند تا عکس گرفتیم..
وقتی برگشتیم معصومه تبلتو گرفت و گفت عکسا خیلی خوب نیفتادن.. ببین تو این عکس رو بینی من برف هس..
تو این یکی هم رو پلکم.. گفتیم معصومه روز برفی همینش خوبه دیگه..
ولی عکسارو حذفید..
چند روز بعدش کلی برف اومده بود.. راضیه که نبود.. معصومه هم گف سردشه و نمیخواد باهام بیاد برف بازی..
مجبور شدم با دخترای ترم 9 برم.. رفتیم و یه ادم برفی درست کردیم..
این دفعه هم کلی عکس انداختیم.. اما.. مسئول اموزش حوزه مارو دید.. گفت خانوم از وقتی اومدی حوزه چیزای جدید میبینم..
گفتم خانوم خوبه که.. بعدشم مگه ما چیکار کردیم.. فقط برا دخترا جشن تولد میگیریم و برف بازی و ادم برفی و یه چند تا چیز دیگه که همشون موجب شادی دخترا شده
ولی مثل مدیرمون ازمایشی بودن ترم 1 رو یاداوری کردن..
اینو چرا نوشتم؟.. اها.. خب رفتم تو یه وبی.. دیدم از برف نوشته.. یاد اون روزمون افتادم..
خدا چه روزایی داشتیم..
ادامه خاطرات هر روز ساعت 16:30 نمایش داده میشه..
این پیام های بازرگانی بود وسط فیلم "حوزه رفتن Talabe"
التماس دعا