پنجشنبه ۱ بهمن ۹۴
چهارشنبه ۳۰ دی ۹۴
روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سال ها منتظر روی برادر بودم
روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
این همه راه بیایم ، تو نیایی سخت است
یوسفم رفته و از آمدنش بی خبرم
سال ها میشود و از پیرهنش بی خبرم
روی قبرم بنویسید ندیده رفتم
با تن خسته و با قد خمیده رفتم
بنویسید همه دور و برم ریخته اند
چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند
چقدر مردم این شهر ولایی خوبند
که سرم را نشکستند خدایی خوبند
بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد
به خداوند قسم بال و پرم سنگ نخورد
چادرم دور و برم بود و به پایی نگرفت
معجرم روی سرم بود و به جایی نگرفت
من کجا شام کجا زینب بی یار کجا ؟
من کجا بام کجا کوچه و بازار کجا ؟
بنویسید که عشّاق همه مال هم اند
هر کجا نیز که باشند به دنبال هم اند
گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید
من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید
روی قبرش بنویسید برادر بوده
سال ها منتظر دیدن خواهر بوده
روی قبرش بنویسید که عطشان نشده
بدنش پیش نگاه همه عریان نشده
بنویسید کفن بود ، خدایا شکرت
هر چه هم بود بدن بود خدایا شکرت
یار هم آن قدری داشت که غارت نشود
در کنارش پسری داشت که غارت نشود
او کجا نیزه کجا گودی گودال کجا ؟
او کجا نعل کجا پیکر پامال کجا ؟
بنویسید سری بر سر نی جا می کرد
خواهری از جلوی خیمه تماشا می کرد
وفات بی بی فاطمه معصومه رو خدمتتون تسلیت عرض میکنم
چهارشنبه ۳۰ دی ۹۴
این متن قدیمی هس.. ولی شاید ارزش دوباره خوندن رو داشته باشه..
پسر جوان: سلام حاج آقا، ببخشید مزاحم شدم. میشه یه سؤال خاص بپرسم.
حاج آقا: سلام عزیزم، بپرس.
پسر: دوست دختر اشکال داره؟
ح:نه خیلی هم خوبه. اگه دختر خوبی سراغ داری از دستش نده.
پ:حاج آقا جدی میگم، درست جواب بدید.
ح:منم جدی میگم اصلاً خدا جنس دختر و پسر رو برای هم جذاب آفریده که به هم علاقهمند بشن و از هم لذت ببرن.
پ:پس من با مجوز شما فردا میرم با یک دختر دوست میشم ها، باشه؟
ح:خیلی خوبه، اگه لازم شد خودمم کمکت میکنم.
پ:ایول حاج آقا ، دمتون گرم، اصلاً فکر نمیکردم اینقدر پایه باشین!
ح:حالا کجاشو دیدی! البته اگه میخوای با مجوز من بری، لطفاً همون جوری که من میگم اقدام کن.
پ:چشم حاج آقا ، خیلی با حالی!
ح:حالا کسی رو هم سراغ داری برای خودت؟
پ:راستش یک نفر هست که ازش خوشم اومده.
ح:به به مبارکه. پس زود باش که طرف از دست نره!
پ:چه کار کنم؟ خودتون گفتید همه اقدامات با هماهنگی شما باشه!
ح:تلفن بزن به خونه طرف و با مادرش یا پدرش قرار خواستگاری رو بذار، در مورد نوع و رنگ دسته گل خواستگاری هم میتونی از سلیقه خیلی خوب من استفاده کنی!
پ:حاج آقا سر کارمون گذاشتی؟! من فقط میخوام باهاش دوست بشم. نه عشقی در کاره و نه ازدواج. مثل یک دوست.
ح:یعنی چه جوری؟
پ:مثل همه دوستای دیگهام.
ح:پسرا؟
پ:بله.
ح:یعنی اصلاً جنسیت در کار نیست؟
پ:نه باور کنید اصلاً نیست. فقط یک رابطه عاطفی و دوستانه است. برای مثلاً درد دل کردن و...
ح:باور میکنم البته در یک صورت.
پ:چی؟
ح:این دوست رو که فقط برای عواطف و دوستی میخوای و توجهی هم به جنسیتش نداری از بین پسرها انتخاب کنی.
پ:آخه نمیشه که...
ح:چرا نمیشه اتفاقاً چون پسر هستن بیشتر هم درکت میکنن.
پ:نه حاج آقا دختر خیلی عاطفیتره!
ح:پس جنسیت هم مهمه!
پ:یعنی میخواین بگین من قصدم شهوترانی با دختر مردمه؟!
ح:نه عزیزم فقط میخواستم بدونی و بدونم که اون چیزی که تو میخوای فراتر از یک دوست معمولیه، چیزی میخوای که به خصوصیات زنانه و دخترانه مربوط میشه و توی پسرها پیداش نمیکنی و مطمئن هستم تمایل جنسی به معنای خاصش منظور تو نیست. درسته؟
پ:بله
ح:پس حالا از اول بپرس تا جواب بدم.
پ:دوستی با دختر بدون دید جنسی و شهوت اشکال داره؟
ح:جواب چه جوری میخوای؟ شرعی؟ عقلی؟ روانشناسی؟اجتماعی؟و...
پ:یک جواب میخوام که قانع بشم، آخه خیلی از همکلاسیام دوست دختر دارن و به نظر میاد هیچ مشکلی ندارن و من احساس کمبود دارم. آخه من که نمیفهمم چند دقیقه در روز پیامک زدن و چند دقیقه صحبت با یک دختر چه مشکلی برای من میتونه ایجاد کنه؟
ح:نظر خودت چیه؟
پ:نمیدونم واقعا گیجم. از یک طرف خیلیها رو میبینم که اینجور رابطه رو دارن و هیچ مشکلی هم ندارن و از طرفی خیلیها هم که آدمهای باسوادی هستن و من قبولشون دارم با این کارها مخالفن. ولی واقعاً نمیتونم قبول کنم که خدا از لذت بردن من که به هیچ کسی هم آسیب نمیزنه ناراحت بشه.
ح:به نظرت کی میتونه حرف آخر رو بزنه؟
پ:شما بگید.
ح:اگه تو یک وسیله برقی گرون قیمت و حساس بخری، از کجا میفهمی که چهطور باید ازش استفاده کنی که آسیبی نبینه و بهترین کارآیی رو داشته باشه؟
پ:از کاتالوگش
ح:کاتالوگش رو کی مینویسه؟
پ:کارخونه سازندهاش
ح:وقتی تو اون جنس رو خریدی و پولش رو دادی، چه دلیلی داره که کارخونه تو رو امر و نهی کنه و از بعضی استفادهها منعت کنه و تو چرا باید به دفترچه راهنمایی که کارخونه نوشته عمل کنی؟
پ:سودش به خودم میرسه چون اگه به دفترچه عمل نکنم خودم ضرر میکنم.
ح:قبول داری که دستورات سازنده هر وسیله در واقع دستور به تونیست بلکه خبر دادن به تو از یک واقعیتهایی درباره وسیلهای هست که مالکش هستی؟
پ:بله کاملاً
ح:پس ببین نظر سازندهات چیه. هر جا خدا میگه این کار واجبه یعنی برای اینکه جسم و روحت بهترین کارآیی و کمترین آسیب رو داشته باشه این کار ضروریه و اگه میگه این کار حرومه یعنی این کار باعث آسیب به جسم یا روحت میشه. وگرنه خدا نه فقط از لذت بردن انسان از جنس مخالفش ناراحت نمیشه بلکه همون جوری که گفتم، اصلاً مرد و زن رو برای هم جذاب آفریده که از هم لذت ببرن.
پ:پس به نظر شما هم این کار اشکال داره؟
ح:به نظر من، نه. به نظر سازنده من و تو.
پ:میشه بگین چه ضرری داره؟ آخه من که فقط یک رابطه عاطفی و دوستی میخوام!
ح:البته رابطهای که فقط با یک جنس مخالف حاصل میشه.
پ:اگه خدا این دوستی رو منع کرده پس به این نیاز من چه جوابی میده؟
ح:ازدواج.
پ:حالا کو تا ازدواج؟!
ح:بله قبوله که فاصله بلوغ جنسی تا ازدواج خیلی زیاده اما اگه میخوای از ازدواجت لذت کامل رو ببری باید این دوره محرومیت رو تحمل کنی.
پ:چه ربطی داره؟ این دوستی برای ارضای عواطفه و ازدواج برای ارضای خیلی چیزای دیگه. من تا زمانی که بتونم ازدواج کنم با یک نفر دوست هستم که آرامش داشته باشم.
ح:یعنی بعد از ازدواج آرامش نمیخوای؟
پ:چرا.
ح:از همسرت یا باز هم از یک دوست دیگه که کسی غیر از همسرت باشه؟
پ:نه دیگه، ما از اوناش نیستیم. اون موقع فقط همسر.
ح:اصطلاح بیسکویت قبل از غذا رو شنیدی؟
پ:منظورتون چیه؟!
ح:یک روز مثلاً ساعت ۱۲ ظهر میری خونه و گرسنهای اما به دلایلی قراره ساعت یک غذا بخوری. اگه تا قبل از غذا بخوای یک کیک یا بیسکویت یا شیرینی یا... بخوری، مامانت چه عکسالعملی نشون میده؟
پ:میزنه توی سرم و میگه یک کم جلو اون شکمتو بگیری نمیمیری که! صبر کن یه ساعت دیگه غذا میارم.
ح:مامانت از گرسنگی تو لذت میبره یا از خوردن تو ناراحت میشه؟
پ:هیچکدوم. فقط میخواد اشتهام کم نشه و غذام رو با لذت و کامل بخورم.
ح:دوست دختر قبل از ازدواج هم حکم همون بیسکویت قبل از غذا رو داره! هر قدر ازش لذت ببری به همون مقدار از لذت ارتباطت با همسرت کم میشه حتی اگه این لذت بردن فقط در حد حرف زدن باشه. یا دست دادن یا...
پ:تا حالا این جوری نگاش نکرده بودم.
ح:یک جمله هم بگم شاید خیالت راحتتر بشه. امیرالمومنین(علیه السلام) میفرمایند: برای هر کسی مقدار خاصی روزی مشخص شده (که البته راههایی برای افزایش اون هست) و اگه کسی بخواد از راه حرام به روزی بیشتری برسه، به همون مقدار از حلالش کم میشه. لذت هم یکی از روزیهای ماست اگه قراره تو در عمرت ۱۰۰ واحد لذت ببری، میتونی همهش رو از همسرت ببری و میتونی ۱۰ یا ۲۰ یا ۵۰ تاش رو از بیسکویت قبل از غذا ببری و بقیهاش رو با همسر آیندهات..
چهارشنبه ۳۰ دی ۹۴
22 شهریور..
دارم با دوستم کوثر حرف میزنم.. میگه کلاساشون از بیست و هشتم شروع میشه..
میگم خوش به حالت.. کلاسای من که معلوم نیس از کی شروع شه..
اصلا کتاب نگرفتم..
با بلند شدن صدای تلفن از حال و هوای مدرسه میام بیرون.. کسی خونه نیس..
دوس ندارم جواب تلفنو بدم.. ولی انگار نمیخواد قطع کنه..
مجبور میشم جواب بدم.. سلام بفرمایید..
-:سلام.. من از حوزه تماس گرفتم.. خانوم*** هستن؟..
صدامو صاف میکنم و میگم بعله خودم هستم بفرمایید..
"از فردا کلاساتون شروع میشه.." این صدایی بود که از اون طرف تلفن شنیده میشد..
بعد از گذاشتن گوشی تلفن برمیگردم پای لپ تاپ میشینم.. کوثر میگه چی شدی.. کجا رفتی پس..
تند تند تایپ میکنم.. از فردا کلاسام شروع میشه.. هورااااااااااااااااا
میگه همین الان بهت گفتن.. جواب میدم اره.. این صحبت ها تو سامانه انلاین وب قبلیم انجام میشه..
کم کم باهم خداحافظی میکنیم و من اماده میشم که برم باغ دایی..
بهشون میگم از فردا قراره کلاسا شروع شه.. خواهرم که جا خورده میگه: یعنی واقعا خدا بهت رحم کرد که تماس گرفتن..
چهارشنبه ۳۰ دی ۹۴
از روزی که باهاش عهد بستم.. قرار شد پای رفاقتمون بمونم..
من بهش قول داده بودم نمازام به تاخیر نیفته.. اولین و اخرین دوستم بود.. از نظر پسر بودنش میگم..
اون مثل برادرم بود.. من صداش میزدم داداشی.. شاید جای برادر نداشتم بود..
اشنایی ما کار خدا بود.. ولی اون وسیله شد.. برای هدایت من.. تا قبل از اون.. وقتی تو نماز میرسیدم به اهدنا الصراط المستقیم..
اینو چنان از وجودم میخواستم که اشکم ناخود اگاه سرازیر میشد..
فک نمیکردم به این طریق خدا بخواد هدایتم کنه.. من یه دوست اسفندماهی پیدا کرده بودم.. تولدش هشتم اسفند بود.. 1369
همه کارام نیت خدایی به خودش گرفت.. دوستم طلبه بود.. و من عاشق طلبه ها بودم..
باهاش حرف که میزدم اروم میشدم.. تموم دغدغه های که داشتم رو اونم داشت.. خیلی خوب درکم میکرد..
منو کشید تو حوزه..
من؟.. رشته ام تجربی بود.. برای پول یا هرچیز دیگه ای سراغ تجربی نرفته بودم.. چون نیازی نداشتم..
سال اول دبیرستان.. مذهبی ترین دوستم فاطمه.. ازم میخواست برم انسانی.. ولی من از انسانی خوشم نمیومد..
من میخواستم تجربی بخونم.. نمیدونم چطور سرنوشتم اینطوری عوض شد.. یعنی این راهی بود برای هدایت من؟..
داشتم از دوستم میگفتم.. من از پسرا خوشم نمیومد.. چرا این یکی اینطوری دل از من برده بود؛نمیدونم
رفاقتمون از کی شروع شد یادم نیس.. ولی همون روز به وحیده گفتم باهاش دوست شدم..
گفتم اسفندماهی هست و اونم کلی ذوق کرد.. اصلا تعجب کرده بودم.. وحیده به ارتباط با پسرا حساس بود.. اونم یه پسر جوون..
حالا چطور شد چیزی نگفت بلکه خودشم خواس روش فکر کنه نمیدونم..
من شاید مثل خیلی ها دعای ندبه رو هیچ وقت نخونده بودم.. فک کن.. یه مسلمان.. هیچ روز جمعه ای این دعا رو نخونده باشه..
درحالیکه 18 سال از زندگیش سپری شده..
تولدش نزدیک بود.. من میخواستم سورپرایز شه.. ولی چطوری؟.. چی براش میخریدم.. چی ازم میخواست؟..
تقویمو که نگاه انداختم.. دیدم تولدش جمعه اس.. رفتم وب فاطمه.. اون برای تولد علی یه کار جالب کرده بود.. منم میخواستم یه همچین کاری کنم..
تولد علی افتاده بود محرم.. ولی الان محرم نبود.. کادوی من باید مناسبت داشته باشه.. الان هیچ چی هم نیس که بهش ربط بدم..
انگار چیزی از تو دلم بهم میگفت دعای ندبه خیلی خوبه.. این میشه اولین دعای ندبه ات و هیچ وقت فراموشش نمیکنی..
قرار دعای ندبه گذاشتیم با دوستان توی وب.. همه باهم روز تولد داداشم؛حسین..
حسین صحرایی رو میگم.. شهید شد.. یه سرباز واقعی بود.. هیچ وقت از دستور فرمانده اش سرپیچی نکرد..
ولی من چی؟.. حسین منو با خودش برده بود حوزه.. ولی ایا من مثل اون بودم؟.. دلم میخواست حوزه درس بخونم.. دلم میخواست یه سرباز واقعی شم..
ولی ایا این راهی هس که فرمانده نشونم میده؟.. ایا من که همه تلاشمو برای راضی کردن خانوادم کرده بودم.. الان همه تلاشمو برای راضی نگه داشتن فرمانده از خودم میکنم؟
رخت بر بندم و تا مُلک سلیمان بروم
ادرس کوتاه شده وب:
http://l1l.ir/5i4