شنبه ۲۶ دی ۹۴
سلام..
من یه دختر طلبه ام..
هیچ وقت از خواهرای طلبه خوشم نمیومد..
نمیدونم چطور شد.. نمیدونم چطوری با شهید علی خلیلی اشنا شدم.. ولی اولین جرقه همون موقع ها بود که خورد..
من خیلی دیر ثبت نام کردم.. یعنی وقتی تصمیمم قطعی شده بود برا ثبت نام انتظار نداشتم هنوز ثبت نام داشته باشن..
ولی رفتم تو سایت و دیدم تا اخر فروردین تمدید شده.. انقد ذوق کرده بودم..
منی که از طلبه جماعت( از نوع مونثش ) خوشم نمیومد چطور این قدر برای تمدید مهلت ثبت نام ذوق میکردم خدا میدونه..
ثبت نام اینترنتی بود و منم تو خونه ثبت نام رو انجام دادم.. مدارکم که تایید شد گفتن زمان مصاحبه رو تعیین کنین..
من رفتم تو سایت و دیدم از 20 تیر مصاحبه ها شروع میشه.. همون روز اول رو زدم.. برای ساعت 9:30..
چند روز مونده بود به مصاحبه.. زنگ تلفن به سرعت برق،استرسی تو قلبم راه انداخت..
گوشی رو برداشتم.. صدای لطیفی به گوشم رسید.. چشمامو اروم بستم و یه نفس عمیق کشیدم..
گوشی رو که گذاشتم خواهرم سریع پرسید کی بود.. گفتم از حوزه بود.. گفتن چون ماه رمضون هس زمان مصاحبه تغییر پیدا کرده.. 11 مرداد همون ساعت میتونین بیاین.. منم گفتم اره..
بیشتر از من اون خوشحال بود.. اخه میدونست چقدر میترسم..