من یه طلبه ام


چند مرده حلاجیم..

داستانی هست که من آن را شنیده‌ام، زمانی جماعتی به  این می‌رسند که امام زمان باید بیاید، با این همه یار و یاور دیگر تاخیر جایز نیست، به همین دلیل جمع می‌شوند و از میان خودشان سه نفر انتخاب می‌کنند تا این سه نفر بروند عبادت کنند تا بتوانند امام زمان علیه السلام را ببینند و از حضرت علّت تأخیر در ظهورش را بپرسند.

 

دو نفر از سه نفر در جایی سه روز عبادت می‌کنند ولی به جایی نمی‌رسند و نوبت به سومی می‌رسد سومی بعد سه روز در حال خواب یا بیداری شخصی را می‌ببیند، آن شخص به او پیشنهاد می‌کند که با دختری ازدواج نماید و زندگی کند تا هر وقت امام زمان ظهور کرد او هم به یاران او بپیوندد. شب عروسی شخصی می‌آید و می‌گوید فلانی! پا شو که امام ظهور کرد و جواب می‌دهد که برو، من هم بعداً می‌آیم. این جمله را می‌گوید و به خود می‌آید که...

 

با این کار می‌‌خواست به آنها بفهماند که هنوز آمادگی ندارید. ما چطور؟ شاید زمانی که خسته‌ایم و یا حال و حوصله نداریم و یا سر سفره هستیم و یا در حال انجام کار مهمی هستیم، صدای تلویزیون را می‌بندیم تا مجبور نشویم با شنیدن نام حضرت، به پا خیزیم، هر چند این کار علامت بی‌اعتقادی به امام زمان علیه السلام نیست، امّا می‌شود میزان آمادگی خود را سنجید.

 

پس یکی از فلسفه‌های ایستادن ما موقع شنیدن نام حضرت، تمرین آمادگی برای قیام امام زمان علیه السلام می‌باشد، یعنی با این کار خود را تمرین می‌دهیم تا آماده باشیم و به محض اینکه دعوت امام زمان را شنیدیم به پا خیزیم..

 

 

آماده شده در جاودانه‌ها


رمز:1210

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

وفات کریمه اهل بیت..


روی قبرم بنویسید که خواهر بودم

سال ها منتظر روی برادر بودم

روی قبرم بنویسید جدایی سخت است

این همه راه بیایم ، تو نیایی سخت است

یوسفم رفته و از آمدنش بی خبرم

سال ها میشود و از پیرهنش بی خبرم

روی قبرم بنویسید ندیده رفتم

با تن خسته و با قد خمیده رفتم

بنویسید همه دور و برم ریخته اند

چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند

چقدر مردم این شهر ولایی خوبند

که سرم را نشکستند خدایی خوبند

بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد

به خداوند قسم بال و پرم سنگ نخورد

چادرم دور و برم بود و به پایی نگرفت

معجرم روی سرم بود و به جایی نگرفت

من کجا شام کجا زینب بی یار کجا ؟

من کجا بام کجا کوچه و بازار کجا ؟

بنویسید که عشّاق همه مال هم اند

هر کجا نیز که باشند به دنبال هم اند

گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید

من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید

روی قبرش بنویسید برادر بوده

سال ها منتظر دیدن خواهر بوده

روی قبرش بنویسید که عطشان نشده

بدنش پیش نگاه همه عریان نشده

بنویسید کفن بود ، خدایا شکرت

هر چه هم بود بدن بود خدایا شکرت

یار هم آن قدری داشت که غارت نشود

در کنارش پسری داشت که غارت نشود

او کجا نیزه کجا گودی گودال کجا ؟

او کجا نعل کجا پیکر پامال کجا ؟ 

بنویسید سری بر سر نی جا می کرد

خواهری از جلوی خیمه تماشا می کرد


 وفات بی بی فاطمه معصومه رو خدمتتون تسلیت عرض میکنم


دوست دختر..

این متن قدیمی هس.. ولی شاید ارزش دوباره خوندن رو داشته باشه..


پسر جوان: سلام حاج آقا، ببخشید مزاحم شدم. می‌شه یه سؤال خاص بپرسم.

 

حاج آقا: سلام عزیزم، بپرس.

 

پسر: دوست دختر اشکال داره؟

 

ح:نه خیلی هم خوبه. اگه دختر خوبی سراغ داری از دستش نده.

 

پ:حاج آقا جدی می‌گم، درست جواب بدید.

 

ح:منم جدی می‌گم اصلاً خدا جنس دختر و پسر رو برای هم جذاب آفریده که به هم علاقه‌مند بشن و از هم لذت ببرن.

 

پ:پس من با مجوز شما فردا میرم با یک دختر دوست می‌شم ها، باشه؟

 

ح:خیلی خوبه، اگه لازم شد خودمم کمکت می‌کنم.

 

پ:ایول حاج آقا ، دمتون گرم، اصلاً فکر نمی‌کردم این‌قدر پایه باشین!

 

ح:حالا کجاشو دیدی! البته اگه می‌خوای با مجوز من بری، لطفاً همون جوری که من می‌گم اقدام کن.

 

پ:چشم حاج آقا ، خیلی با حالی!

 

ح:حالا کسی رو هم سراغ داری برای خودت؟

 

پ:راستش یک نفر هست که ازش خوشم اومده.

 

ح:به به مبارکه. پس زود باش که طرف از دست نره!

 

پ:چه کار کنم؟ خودتون گفتید همه اقدامات با هماهنگی شما باشه!

 

ح:تلفن بزن به خونه طرف و با مادرش یا پدرش قرار خواستگاری رو بذار، در مورد نوع و رنگ دسته گل خواستگاری هم می‌تونی از سلیقه خیلی خوب من استفاده کنی!

 

پ:حاج آقا سر کارمون گذاشتی؟! من فقط می‌خوام باهاش دوست بشم. نه عشقی در کاره و نه ازدواج. مثل یک دوست.

 

ح:یعنی چه جوری؟

 

پ:مثل همه دوستای دیگه‌ام.

 

ح:پسرا؟

 

پ:بله.

 

ح:یعنی اصلاً جنسیت در کار نیست؟

 

پ:نه باور کنید اصلاً نیست. فقط یک رابطه عاطفی و دوستانه است. برای مثلاً درد دل کردن و...

 

ح:باور می‌کنم البته در یک صورت.

 

پ:چی؟

 

ح:این دوست رو که فقط برای عواطف و دوستی می‌خوای و توجهی هم به جنسیتش نداری از بین پسرها انتخاب کنی.

 

پ:آخه نمی‌شه که...

 

ح:چرا نمی‌شه اتفاقاً چون پسر هستن بیش‌تر هم درکت می‌کنن.

 

پ:نه حاج آقا دختر خیلی عاطفی‌تره!

 

ح:پس جنسیت هم مهمه!

 

پ:یعنی می‌خواین بگین من قصدم شهوت‌رانی با دختر مردمه؟!

 

ح:نه عزیزم فقط می‌خواستم بدونی و بدونم که اون چیزی که تو می‌خوای فراتر از یک دوست معمولیه، چیزی می‌خوای که به خصوصیات زنانه و دخترانه مربوط می‌شه و توی پسرها پیداش نمی‌کنی و مطمئن هستم تمایل جنسی به معنای خاصش منظور تو نیست. درسته؟

 

پ:بله

 

ح:پس حالا از اول بپرس تا جواب بدم.

 

پ:دوستی با دختر بدون دید جنسی و شهوت اشکال داره؟

 

ح:جواب چه جوری می‌خوای؟ شرعی؟ عقلی؟ روانشناسی؟اجتماعی؟و...

 

پ:یک جواب می‌خوام که قانع بشم، آخه خیلی از هم‌کلاسیام دوست دختر دارن و به نظر میاد هیچ مشکلی ندارن و من احساس کمبود دارم. آخه من که نمی‌فهمم چند دقیقه در روز پیامک زدن و چند دقیقه صحبت با یک دختر چه مشکلی برای من می‌تونه ایجاد کنه؟

 

ح:نظر خودت چیه؟

 

پ:نمی‌دونم واقعا گیجم. از یک طرف خیلی‌ها رو می‌بینم که این‌جور رابطه رو دارن و هیچ مشکلی هم ندارن و از طرفی خیلی‌ها هم که آدم‌های باسوادی هستن و من قبولشون دارم با این کارها مخالفن. ولی واقعاً نمی‌تونم قبول کنم که خدا از لذت بردن من که به هیچ کسی هم آسیب نمی‌زنه ناراحت بشه.

 

ح:به نظرت کی می‌تونه حرف آخر رو بزنه؟

 

پ:شما بگید.

 

ح:اگه تو یک وسیله برقی گرون قیمت و حساس بخری، از کجا می‌فهمی که چه‌طور باید ازش استفاده کنی که آسیبی نبینه و بهترین کارآیی رو داشته باشه؟

 

پ:از کاتالوگش

 

ح:کاتالوگش رو کی می‌نویسه؟

 

پ:کارخونه سازنده‌اش

 

ح:وقتی تو اون جنس رو خریدی و پولش رو دادی، چه دلیلی داره که کارخونه تو رو امر و نهی کنه و از بعضی استفاده‌ها منعت کنه و تو چرا باید به دفترچه راهنمایی که کارخونه نوشته عمل کنی؟

 

پ:سودش به خودم می‌رسه چون اگه به دفترچه عمل نکنم خودم ضرر می‌کنم.

 

ح:قبول داری که دستورات سازنده هر وسیله در واقع دستور به تونیست بلکه خبر دادن به تو از یک واقعیت‌هایی درباره وسیله‌ای هست که مالکش هستی؟

 

پ:بله کاملاً

 

ح:پس ببین نظر سازنده‌ات چیه. هر جا خدا می‌گه این کار واجبه یعنی برای این‌که جسم و روحت بهترین کارآیی و کم‌ترین آسیب رو داشته باشه این کار ضروریه و اگه می‌گه این کار حرومه یعنی این کار باعث آسیب به جسم یا روحت می‌شه. وگرنه خدا نه فقط از لذت بردن انسان از جنس مخالفش ناراحت نمی‌شه بلکه همون جوری که گفتم، اصلاً مرد و زن رو برای هم جذاب آفریده که از هم لذت ببرن.

 

پ:پس به نظر شما هم این کار اشکال داره؟

 

ح:به نظر من، نه. به نظر سازنده من و تو.

 

پ:می‌شه بگین چه ضرری داره؟ آخه من که فقط یک رابطه عاطفی و دوستی می‌خوام!

 

ح:البته رابطه‍ای که فقط با یک جنس مخالف حاصل می‍شه.

 

پ:اگه خدا این دوستی رو منع کرده پس به این نیاز من چه جوابی می‍ده؟

 

ح:ازدواج.

 

پ:حالا کو تا ازدواج؟!

 

ح:بله قبوله که فاصله بلوغ جنسی تا ازدواج خیلی زیاده اما اگه می‌خوای از ازدواجت لذت کامل رو ببری باید این دوره محرومیت رو تحمل کنی.

 

پ:چه ربطی داره؟ این دوستی برای ارضای عواطفه و ازدواج برای ارضای خیلی چیزای دیگه. من تا زمانی که بتونم ازدواج کنم با یک نفر دوست هستم که آرامش داشته باشم.

 

ح:یعنی بعد از ازدواج آرامش نمی‌خوای؟

 

پ:چرا.

 

ح:از همسرت یا باز هم از یک دوست دیگه که کسی غیر از همسرت باشه؟

پ:نه دیگه، ما از اوناش نیستیم. اون موقع فقط همسر.

 

ح:اصطلاح بیسکویت قبل از غذا رو شنیدی؟

 

پ:منظورتون چیه؟!

 

ح:یک روز مثلاً ساعت ۱۲ ظهر می‌ری خونه و گرسنه‌ای اما به دلایلی قراره ساعت یک غذا بخوری. اگه تا قبل از غذا بخوای یک کیک یا بیسکویت یا شیرینی یا... بخوری، مامانت چه عکس‌العملی نشون می‌ده؟

 

پ:می‌زنه توی سرم و می‌گه یک کم جلو اون شکمتو بگیری نمی‌میری که! صبر کن یه ساعت دیگه غذا میارم.

                                                                                     

ح:مامانت از گرسنگی تو لذت می‌بره یا از خوردن تو ناراحت می‌شه؟

 

پ:هیچ‌کدوم. فقط می‌خواد اشتهام کم نشه و غذام رو با لذت و کامل بخورم.

 

ح:دوست دختر قبل از ازدواج هم حکم همون بیسکویت قبل از غذا رو داره! هر قدر ازش لذت ببری به همون مقدار از لذت ارتباطت با همسرت کم می‌شه حتی اگه این لذت بردن فقط در حد حرف زدن باشه. یا دست دادن یا...

 

پ:تا حالا این جوری نگاش نکرده بودم.

 

ح:یک جمله هم بگم شاید خیالت راحت‌تر بشه. امیرالمومنین(علیه السلام) می‌فرمایند: برای هر کسی مقدار خاصی روزی مشخص شده (که البته راه‌هایی برای افزایش اون هست) و اگه کسی بخواد از راه حرام به روزی بیش‌تری برسه، به همون مقدار از حلالش کم می‌شه. لذت هم یکی از روزی‌های ماست اگه قراره تو در عمرت ۱۰۰ واحد لذت ببری، می‌تونی همه‌ش رو از همسرت ببری و می‌تونی ۱۰ یا ۲۰ یا ۵۰ تاش رو از بیسکویت قبل از غذا ببری و بقیه‌اش رو با همسر آینده‌ات..


از فردا..

22 شهریور..


دارم با دوستم کوثر حرف میزنم.. میگه کلاساشون از بیست و هشتم شروع میشه..


میگم خوش به حالت.. کلاسای من که معلوم نیس از کی شروع شه..


اصلا کتاب نگرفتم..


با بلند شدن صدای تلفن از حال و هوای مدرسه میام بیرون.. کسی خونه نیس..


دوس ندارم جواب تلفنو بدم.. ولی انگار نمیخواد قطع کنه..


مجبور میشم جواب بدم.. سلام بفرمایید.. 


-:سلام.. من از حوزه تماس گرفتم.. خانوم*** هستن؟..


صدامو صاف میکنم و میگم بعله خودم هستم بفرمایید..


"از فردا کلاساتون شروع میشه.." این صدایی بود که از اون طرف تلفن شنیده میشد..


بعد از گذاشتن گوشی تلفن برمیگردم پای لپ تاپ میشینم.. کوثر میگه چی شدی.. کجا رفتی پس..


تند تند تایپ میکنم.. از فردا کلاسام شروع میشه.. هورااااااااااااااااا


میگه همین الان بهت گفتن.. جواب میدم اره.. این صحبت ها تو سامانه انلاین وب قبلیم انجام میشه..


کم کم باهم خداحافظی میکنیم و من اماده میشم که برم باغ دایی..


بهشون میگم از فردا قراره کلاسا شروع شه.. خواهرم که جا خورده میگه: یعنی واقعا خدا بهت رحم کرد که تماس گرفتن..


ای خوش آن روز کز این منزل ویران بروم

رخت بر بندم و تا مُلک سلیمان بروم

ادرس کوتاه شده وب:

http://l1l.ir/5i4
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan